شروع زندگی

ساخت وبلاگ
همه چیز از ۲.۹.۱۳۹۱شروع شد اولین دیدارم تو بیمارستان زمان دانشجوییم

بزارید از اول بگم از ترم اول دانشگاه با پسری تو تهران دوست شده بودم ک خیلی دوسم داشت واقعا برام جون میداد ولی من خیلی دختر ساده ی شنگولی بودم ک عشق و عاشقیو هنوز بلد نبودم دوسالی دوست بودیم درپی خاستگاریا نشدن خلاصه بهم خورد  درپی این بهم خوردن رابطه بعد دوسال یعنی سال ۹۱ ی روز ک خیلی دلم گرفته بود ی شماره اشتباهی گرفتم ک باهاش حرف بزنم دلم باز شه خیلی کار مسخره ای بود ولی حس کردم نیاز دارم با یکی حرف بزنم  خلاصه ی شماره خیلی رند گرفتم جواب نداد گفتم ولش کن قسمت نیست چند وقت بعد زنگید دست و پام میلرزید جواب بدم میترسیدم کی باشه چی بشه خلاصه جواب دادم گفتم بفرمایید گفت شما بفرمایید تماس گرفته بودید گفتم ببخشید با مریم کار داشتم گفت اشتباه گرفتید خیلی باجذبه و محکم حرف میزد نمیدونم چرا ولی دوباره زنگ زدم گفتم ببخشید مریم گفت ن اشتباست گفتم شما آدم مهمی هستید ؟خندید گفت چرا اینو میپرسی ؟گفتم اخه ی جوری اید گفت ن سوال دیگه ای نداری؟خندیدم دیگه بعد اون زنگ زدم شبای محرم بود خیلی دلم گرفته بود چون اصلا پیگیر نبود احساس کردم فقط میتونم حرفامو بهش بزنم آروم شم خلاصه کلی ازش پرسیدم ازم پرسید توهمون روز ی چیزی بهم گفت ک اولش گفتم میخام ببینمت گفت ن با اصرار من ۲.۹.۱۳۹۱تو بیمارستانا البته همه جا آشنا زیاد داشت خلاصه اومد بیمارستان یهو منو دید پاشد رفت گفت دیگه ولش کن من رفتم گفت ن تورو خدا برگرد میخام ببینمت اونجا بود ک دوباره برگشت دیدم ی کت شلوار قهوه ای پوش دوباره برگشت ک کت قهوه ایشو یاداور اونروزه خیلی دوسش دارم بعد ک دیدمش گفتم حالا برو من میخاستم چهره ی خیانتکارو ببینم اونروزا چون خیلی دلم گرفته بود گفتم میخاستم ببینم خیانتکارا چ شکلین ک بعد این ازینظر حداقل ضربه نخورم اینو گفتمو رفتم ولی هرکاری کردم از همون لحظه نتونستم بهش زنگ نزنم ی شخصیت عجیب پاک و دوسداشتنی داشت ک همه دوسداشتنش همه بهش احترام میزاشتن  گفتم من فقط از مشاوره هاش استفاده میکنم کاری ک باهاش ندارم اخه خیلی خوب مشورت میداد میخاستم تموم کنم ک پرسیدم تو جباری میشناسی ازونجا ک خیلی اصیل بود آشنام زیاد داشت همه ی شهرو میشناخت تا گفتم شناسنامه خونوادگیشونو بهم گفت کف کردم اونروزا ی پسری ب اسم ایلیا بود ک وحشتناکتر از بهزاد تهرانی عاشقم بود ولی من باهاش ارتباط نداشتم هی بهم میزدم ک ولم کنه ولم نمیکرد ایلیا ی پسر خیلی مخ تو الکترونیک دانشگاه تهران بود ک پسر خوبی بود اصیل باکلاس بود ولی وقتی مشورت کردم گفت ن همون بهم بزن خلاصه چندماهی همه جوابای ایلیارو میگفت مینوشتم میفرستادم خیلی دردسرا کشیدم ایلیا جلو خونمون شبای احیا از سربازی فرار کرد راه میرفت منتظر من میموند ی روزم افتاد پاش شکست ایمیل میداد خیلی کارا کرد ولی درنهایت تونستیم یکاری کنیم ک ولم کنه ازون ب بعد بود ک دیگه نمیدونم چی شد ک فهمیدم خود مسعود خیلی دوسم داره ولی برا من اصلا ممکن نبود ک با شرایط اون باهاش بمونم روزا میگذشت  هرچهارشنبه شبارو مخصوص برا بیداریامون کرده بودیم تا صبح حرف میزدیم بقیه روزام دائم درارتباط بودیم  انقد زیاد ک هیچ لحظه ای نبود ک خبر نداشته باشم اونروزا خود مسعود از زندگیش راضی نبود آره اون زن داشت همونی ک از اول گفته بودا من میخاستم چهره خیانتکار ببینم .....ادامه پست بعدی


برچسب‌ها: ۱۹, ۳, ۱۳۹۶ بعد مشهد...
ما را در سایت بعد مشهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahe2424 بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 19:18