۱.۱۰.۹۶

ساخت وبلاگ
ادامه داستان زندگیمو مینویسم با چشای اشکی و صدای خفه از بغض ک حکایت از دلگیری شدیدم داره 

دیشب شب یلدا بود شب یلدا بدی بود چون با عشقم سر اینکه نامزدم شب یلدا کنارم خونه ما میخاست بیاد دعوا کردیم من اصلا دوس نداشتم بیاد ولی نشد نیاد هرچند با کلی ضد حال بهش اومدو اصلنم تحویل نگرفتم ولی عشقم فک کرد خیلی خوشحاله و از خوشحالی اون قاطی کرد و الان باهم قهریمو من بیدارو داغوووونم 

راستی نگفتم ک من برا مهاجرت ب سوئد با نامزدم اقدام کردم  فقط بخاطر اینکه دیگه نمیشد زندگیامون با هم بگذره من ب وجود  زن عشقم و عشقم ب وجود نامزدم خیلی حساس شدیم کلا ۳روز رو ابراییم چون واقعا عاشق واقعی هستیم ولی ب جنون کشیده شدیم ولی مثل عشقمونو جایی ندیدمو نشنیدم میمیرم ازین عشق وقتی فک میکنم چقد حالمون باهم خوبه و چقد دیوانه وار همو میخایم ولی ب جایی رسیدیم ک داره کارمون از رسوایی خانوادگیم میگذره چون الان دیگه همه میدونن همه هم خونواده و شوهر من هم خانواده و زن اون و خونواده زنش وخونواده خودش همه دیگه این عشقو خبر دارن ولی چون زندگی با این شرایط برامون خیلی سخت شده تصمیم گرفتیم ما بریم ی کشور اروپایی ک ایشا... برا اردیبهشت قراره بریم و اگه خدا بخاد بعدش شاید بتونه عشقم بیاد شاید تو ی دنیای دیگه واقعا دستای همو بگیریم ولی فعلا قراره با نامزدم ازینجا برم چون خیلی سخته خیلیییی زندگیم روزای خوشش زیاده ولی سختیاش داره از پا درم میاره من ی دختر فوق العاده با صبر و تحمل بالا بودم ک مسعود و هرکی منو میدید عاشق این ویژگیام میشد ولی حس میکنم الان اون الهه سابق داره تغییر میکنه ادامه بدم شاید دیگه نتونم با ارامش برخورد کنم و آرامش بدم نمیخام با ویژگیای بد کسی منو ببینه و دیگه دوسم نداشته باشه بخاطر همین دارم میرم شاید شانس با عشقم بودن تو اونجا ۱ درصد باشه ولی ب اون امیدم ک میشه اونجا باهاش باشم ولی وقتایی ک تموم میکنیم مثل امشب همش از خودم میپرسم یعنی اگه نیاد من چی کنم چون واقعا نمیتونم تنها تو غربت با نامزدم زندگی کنم چون اینجا فقط چون عشقم هست تحملم رفته بالاتر ک باهاش هستم ولی نمیدونم اونجا چی بشه ولی تصمیممو گرفتم خیلی برام دعا کنید خیلی الان خیلی دلم گرفته عشقم دوسم داره بخاطر من چون ب قول خودش تا حرکت بزرگو رسوایی بار نیاره نمیفهمم چقد دوسم داره خیلی کارا کرده خیلی کارا ک همه ی دوستام ب یقین رسیدن ک ما با همه فرق داریم ما اصلا نیمه گمشده همیم ولی دیر بهم رسیدیم  ما ی روزی ی جایی بااااید بهم برسیم چون واقعا بدون هم نمیتونیم . الان خیلی باهم خوشیم و زندگی میکنیم بیشتر از هر کسی ک تو این دنیاست ما واقعا داریم زندگی میکنیم ولی الان دیگه خیلی سختیا بهش اضافه شده ک فقط بحثمون سر شوهر منو زن اونه ک نمیتونیم تحمل کنیم ک کسی کنار اونیکیه  و گرن باهم خیلی خوشبختیم خدا خیلی بهمون کمک میکنه خیلی زیاد خدا خودشم مارو میبینه نباید دلش بیاد مارو جدا کنه خیلی داغونم دیگه نمیتونم بنویسم ......

بعد مشهد...
ما را در سایت بعد مشهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elahe2424 بازدید : 116 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 8:49